محل تبلیغات شما

چشمان تب دار من



دوباره اومدم که بنویسم
حسم مثل کسیه که بعد از سالها دوری وارد خونه ای میشه که خیلی دوستش داشته.
یه زمانی این خونه مجازی برام خاطرات قشنگی رو رقم میزد. 
دنیا از اون روزها خیلی تغییر کرده. همینطور آرزوهای من.
زمین دیگه مثل اون موقع ها جای قشنگی برای زندگی کردن و عاشق شدن نیست.
خیلی از حس ها دیگه تو این دنیا جایی ندارن. دیگه حتی به اندازه یه پر کاه هم کینه و دلخوری جایی نداره. 
اونقدر که زندگی ها کوتاه شده، آدم ها از هم دور و غم ها زیاد که یک لحظه رو هم برای مهربانی نباید از دست داد.
دوست ندارم برگردم و خاطراتم رو بخونم. دوست ندارم برگردم و آرزوهایی رو ببینم که بهشون نرسیدم. 
در این روزهای سخت و شیوع این ویروس منحوس از صمیم قلب برای همه مردم دنیا آرزوی سلامتی میکنم. و هیچ وقت تا 
به این حد قدر عافیت عمومی مردم رو نمی دونستم.
التماس دعا

دنیا خیلی بهم سخت گرفته. این روزها زمان امتحان های سخت منه. 
خداوندا ممنونم که بهم سخت می گیری، ممنونم که قلبم رو جلا میدی، ممنونم مراقبم هستی.





پ ن1: محمد خیلی گذشته از اون روزها ولی همچنان چشمم به راه و انتظار تو کشم  همی به چشم.
پ ن 2: دوست عزیم "جامانده" همچنان منتظر یه خبر از شما هستم.

از آخرین باری که اینجا چیزی نوشتم چند ماهی میگذره. اینکه در این مدت سرم خیلی شلوغ بود بماند ولی واقعیت اینه که اونقدر اتفاقات مختلف برام افتاده که هنوز نتونستم باهاشون خودم رو هماهنگ کنم. بعضی هاشون رو هم منتظرم که به قوع بپیونده.
تغییر بنیادی در محل کار و نوع کارم، تغییر نوع تعاملاتم و . همه باعث شدن که گذر زمان رو اصلا حس نکنم. انگار همه چیز با سرعت غیر قابل باوری داره مسیرش رو طی میکنه.
هنوز چشم به راه هستم و واقعیتش دیگه نا امید از شدنش.


پ ن 1: محمد جان، دیگه هیچ ردی از شما ندارم. نمی دونم آیا دوباره تقدیر میشه که خبری ازت بگیرم یا نه. ولی  ماجرای شما از تلخ ترین های زندگی من بود.

پ ن 2: جامانده عزیز فرمایشتون انجام شد. منتظر یه خبر از شما هستم.

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»

در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»


دارم میرم کربلا

میرم که کنار قدم های جابر مسیر عشاق رو دنبال کنم

میرم تا از بوی خاک حسین ع مست بشم

میرم تا جرعه جرعه عشق حسین ع رو بنوشم


تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده»

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا»


دارم میرم کربلا

دعام کنید




پ ن: محمد داداش سالی گذشت و باز خبری ازت نشد.


محرم داره شروع میشه. چیزی نمونده که قافله عشق به زمین کرب و بلا برسه. چیزی نمونده که  خاندان قدسی عشق رو به صلیب بکشن. چیزی نمونده که باز مثل هر سال عاشقی های من به اوج برسه و باز روزهای پر از حسین ع  بر صحرای دلم خیمه بزنن و این عطش رو سیراب کنن.
امسال می خوام حسین ع رو یه جور دیگه صدا کنم. یه جور دیگه برم پا بوس محرمش. جای قدم های حسین ع سالهاست نشسته بر دلم. جای پای حسین ع شده مقام ابراهیم کعبه دلم که هر روز طوافش میکنم و گردش می گردم.
یه سوال برام معما شده. اون هایی که حسین ع رو ندارن، چی دارن؟ چی هست تو این دنیا که بتونه جای حسین ع رو بگیره. جای عاشورای حسین ع، جا عشق حسین ع، جای حس پر از عطشی که حسین ع به جان خسته میده؟
عباس جان، آقایم، رفیق مهربانم. به خاطر اربعین قبل، به خاطر غرغرها، به خاطر جسارتم شرمنده ام. آقا جانم شرمنده ام که یادم رفته بود حاجتم خود شما بودی، یادم رفته بود همین که رو به ضریح مطهرتون زیارت عاشورا بخونم یعنی حاجتم روا شده. الان که پر شدم از ترس و اضطراب که مبادا امسال اربعین پابوسی شما قسمتم نشه می فهمم حاجت خود شما بودین. من کنار حاجتم نشسته بودم و خودم نمی دونستم.
"یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین (ع) "
التماس دعا


پ ن: محمد جان هر جا هستی ان شاالله که سلامت باشی. دعام کن داداش.


دوست دارم تو کربلا خاکم کنن آقام حسین
از دیروز که این نوحه رو شنیدم حالم خراب شده. دگرگون شدم. آخ که چقدر دلتگ حرم آقا امام حسین (ع) هستم. دلتنگ غر غر کردن هام به آقا ابوالفضل. آخ که چقدر خوبه بمیرم کنار ایوان خاکم کنن. که تا خود قیام قیامت از بوی حسین (ع) مست بشم.
آقا جانم حسین جانم خدا میدونه چقدر دلم برای دلتنگی ها و نوحه هات تنگ شده بود. چقدر خوبه وقتی دل هواتو میکنه. چقدر خوبه وقتی دل برای دیدن حرمت پر پر میزنه.
عباس جانم طاقت تا اربعین ماندن ندارم. رفیق مهربانم،مرد، آقا، دلتنگم. گوشه چشمی کنید جانا. عباس جان، چشم به راهم، آقا جان شما را به خانم زینب (س) قسم که چشم به راهم. شما رو به سرهای روان به نیزه ها قسم که بی طاقتم. آقا جان دوای دردم کربلاست. دوای دردم زیارت حرم خواهرت زینت (س) است.  آقا جان اینبار هم شما واسطه بشین. طاقت ماندن ندارم. روزگار دلم خوش نیست. سرو سامان نداره.

التماس دعا

پ ن: محمد جان دلتنگی هام رو میبنی داداش؟ خیلی به حالت غبطه می خورم. میدونم ظرف من بیشتر از این نیست  ولی با دلتنگی هام چه کنم؟
  

این بنده خدا عزمش رو جزم کرده که هر جا دوست و رفیقی از من وجود داشته باشه بهش نزدیک بشه و تا در توانش هست منو تخریب کنه. بی اعتنایی های من نسبت به کارهاش باعث شده هر روز بیچاره تر و درمانده تر بشه.
این بنده خدا فکر میکنه این تلافی نکردن های من ظاهریه. هر لحظه در انتظار یه توطئه بزرگ از جانب منه. نمی دونه که که من اون رو هم قد خودم نمی دونم که باهاش در بیوفتم. نمی دونه که برام افت داره با یه بیمار روحی و یه علیل جسمی کل کل کنم. فکر می کنه از کارهایی که انجام میده خبر ندارم و نمی دونم چه ساعتی کجا بوده و چی گفته. ولی منم بدجنس تر از اونم. مقابلش هیچ کاری نمی کنم. میزارم هر روز بیشتر و بیشتر خودش رو در این منجلاب فرو ببره.
این بنده خدا خبر نداره که گرفتار دامی شده که خودش تنیده و منم نشستم یه گوشه و میبینم که چطور مثل عنکبوت هر روز در دام خودش گرفتار تر میشه.
تا همین چند وقت پیش هر وقت میدیدمش با تمام وجود نسبت بهش ترحم داشتم. بدی هاش رو نادیده می گرفتم. ولی این روزها بدی هایی ازش نسبت به من افشا شده که واقعا نمی تونم فراموش کنم. برام قابل قبول نیست که یه آدم تا این حد بیمار باشه که برای نابود کردن یه نفر که تقریبا منافع مشترکی  با هم ندارند، دست به این همه رذالت و دروغ بزنه. تا جایی که از طریق صد تا واسطه منو پیش هیئت مدیره یه شرکت دیگه که قرار بود برم اونجا هم تخریب کرد.
یه زمانی فکر می کردم فقط مشکلش با منه، ولی تازگی ها متوجه شدم این تنها من نیستم که هدف این رفتارهاش بودم و هستم. این بنده خدا هر کسی رو که کمی وجهه مذهبی داره به شدت تخریب میکنه. تا جایی که به نابودی بکشونش و البته انصافا مهارت خوبی هم در این کار داره. در مورد منم قصدش همینه ولی مات و مبهوت هست که چرا تا الان هر چه از کمان پرتاب کرده عاقبت به سنگ خورده.
اشکال نداره. بزار ادامه بده. منم همچنان مثل یه عقاب تو آسمون خودم اوج می گیرم  و لذت میبرم از بی کرانی اون و این بنده خدا رو رها میکنم با این یک وجب زمین سنگلاخ که فکر کنه یگانه پادشاهش هست و بس.
به قول ماندلای عزیز: میبخشم ولی فراموش نمی کنم.
حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ»

پ ن: محمد جان، اینکه بگم مثل قبل دوست دارم دروغه. بی معرفتیت به هیچ وجه برام قابل قبول نیست. تنها چیزی که آزارم میده اینه که چرا اون راز رو همون روزا بهت نگفتم. تنها دلیلم برای دل تنگ بودنت اینه که این راز رو باید بهت میگفتم و نگفتم.

یادتونه یه آقای رئیسی داشتیم که به بیماری پارکینسون مبتلا بود و از دست آزارهاش در امان نبودم؟ یادتونه یه خانم "خ" بود که می خواستم باهاش ازدواج کنم و همون اولین جلسه ای که باهاش صحبت کردم فهمیدم دارم چه اشتباه بزرگی می کنم؟ یادتونه که خانم "خ" و آقای رئیس با وجود تفاوت سنی بسیار بالا با هم ازدواج کردن و علیه من متحد شدند؟
هیچی خواستم بگم علی رغم اینکه مدام در توطئه هاشون در سطوح بالای سازمان شکست می خورن ولی هنوز نا امید نشدند و هر روز یه بازی جدید راه میندازن.
خیلی خوبه که خدا اینقدر صبوره و فرصت توبه به بنده هاش میده. کاش تا زمانی که دیر نشده فرصت توبه رو از دست ندیم. 


پ ن : محمد کاش یه سر سوزن که من به یادت هستم تو هم به یادم بودی. بی معرفت یه نشونه، یه خبر یه چیزی بگو که بفهمم سالمی.

آخرین جستجو ها

joagrumatcal Nancy's blog مطالب اینترنتی بهترین کلینیک دامپزشکی حیوانات خانگی و اهلی در مشهد سنگ‌نگاره‌های روستای دمسیاه (دَمِ‌مُرسیاه) آخرین مطالب Karen's life orstigetdi فروشگاه صورتی ایران مارکت سنتر Roberto's blog